موضوع: "بدون موضوع"
حرارتی از جنس عشق
دوشنبه 97/07/23
**
باز این چه شورش است که در اربعین توست
باز این چه ماتم است که دلها غمین توست
زوار اربعین تو ایمانشان سر است
ایمان علامتی است که در اربعین توست
موکب به موکب از تو فقط حرف می زنند
این شور و عشق و زلزله ی آتشین توست
در قتل تو حرارتی از جنس آتش است
شوق زیارت تو الفبای دین توست
سمعا و طاعتا به لب هر چه زائر است
اهلا و مرحبا به زبان آفرین توست
جمعیتی به یاری ات از جان گذشته اند
این پاسخی به ناله ی هل من معین توست
بنگر رباب ها، علی اصغر به روی دست
بنگر هنوز حرمله ها در کمین توست
با زائران خویش بگو عاقبت به خیر
زیرا بهشت قطعه ای از سرزمین توست
قافیه را به مادرتان هدیه می دهم
این کشته ی فتاده به هامون حسین توست
سجده به سنگ می کنم و گریه می کنم
چون یادگار زخم عمیق جبین توست
معرفی کتاب
دوشنبه 97/07/23
ر این کتاب میخوانید: «سید جواد روزی با صد و هشتاد و خردهای قد، هیکلی ورزیده و عنوانی دهن پُر کن میرود خواستگاری. اما بعد همه چیزش را از دست میدهد؛ جز مردانگی و اخلاق را… همان اول زندگی فهمیدم به اندازه فامیلهایم او دوست و آشنا دارد. با اینکه آن زمان بیست و چهار پنج سال بیش تر نداشت، هر شب مهمان داشتیم. برایمان کادوی عروسی میآوردند. یک شب که مادرم آنجا بود گفت که زشته مهمانها شام نخورده بروند، نگهشان دارید. مادر رفت سراغ مرغ پختن من هم با اعتماد به نفس رفتم سراغ برنج و قابلمه. پلویی پختم که توی تاریخ ثبت شد. دانههای برنج طوری به هم چسبیده بود که مثل کیک قالبی از قابلمه بیرون آمد. وقتی دیس پلو را سر سفره گذاشتیم. سید جواد مثل قطعههای کیک پلوی شفته شده را میگذاشت توی بشقاب مهمان ها و با خنده می گفت:به هر نیتی دوست دارید این پلو را بخورید، به نیت آش، کیک یا … همه خندیدند. خودم خندهام گرفته بود. به خاطر این قضیه هیچ وقت سرزنش نشدم از بس که با همه خرابکاریهایم تشویقم میکرد.
حرف یکی دو روز نبود، ماجرای یک عمر بود. فکرش را هم نکن، که سید جواد یک جا بشیند و دست روی دست بگذارد. انگار ساخته بودنش، برای اینکه چشم همه را روشن کند. از بس که دلش روشن بود.»
جهت تهیه کتاب میتوانید از فروشگاه اینترنتی «من و کتاب» آن را خریداری کنید